دو برگ از زندگیم دوران خوشی بود. چون ایرانیان فبل از آنکه مسلمان شوند، به من احترام می گذاشتند و بعد از اینکه مسلمان شدند نیز از من بیشتر مراقبت می کردند. ولی از زمان قاجار دشمنان اسلام خواستند مرا کنار بگذارند که البته موفق نشدند. در دوران قاجاریه زنان و دختران، مرا در رنگ های سفید و آبی و تیره و سیاه می پوشیدند و خیلی ها مرا با گلدوزی های طلایی تزیین می کردند. یکی از پادشاهان ایران در آن زمان فتح علی شاه قاجار بود. زندگی من در دوران پادشاهی او بد نبود، اما وقتی محمد شاه قاجار پادشاه ایران شد، انگیلیسی ها برای اینکه بتوانند کالاهای خودشان را به ما بفروشند، به ایران آمدند. آن ها بعضی از کارخانه های ایران را در اختیار خودشان گرفتند، تا بتوانند مردم ایران را فریب بدهند و بگویند لباس های آن ها زشت و لباس های غربی ها قشنگ است. می خواستند زنان ایرانی به جای پوشیدن من و لباس بلند، از لباس کوتاه و تنگ که ساخته ی دست خودشان بود، استفاده کنند تا به گناه آلوده شوند. زنان و دختران ایرانی بسیار فهمیده بودند و فریب انگیلیسی هارا نخوردند. البته عده ای هم بودند که خیال کردند اگر به حرف انگلیسی ها گوش دهند پیشرفت می کنند، ولی در حقیقت آن ها فریب خورده بودند.
می آید از دور، مردی سواره
برمرکب عشق، چون ماهپاره
والشمس رویش، واللیل مویش
گلها همه مست، از رنگ و بویش
اتل متل یه بازی
بازی یی بچه گونه
از آقاجون نشسته
تا کوچولوی خونه
اول عمو نشسته
بعد زن عمه فریده
بعد مامان و آقاجون
بعد بابا و سعیده
در روزهای اول جنگ امام به من گفتند که ما چند تا تفنگ داریم؟ این را تحقیق کنید. من فورا همه فرماندگان نظامی را جمع کردم ودستور امام را گفتم، آنها هم اطاعت کردند. یک عددی از همه جا جمع کردند و به من گفتند که من از تعداد تفنگ ها خنده ام گرفت.
تنگ آب از روز های قبل خالی تر شده است
زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است
هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند
کوزه ی تنهایی روحم سفالی تر شده است
عشق یعنی آتش افروخته
عشق یعنی خیمه های سوخته
عشق یعنی حاجی بیت الحرام
دل بریدن ها وحج ناتمام
عشق یعنی غربت نور دوعین
عشق یعنی گریه برقبر حسین
عشق را گویم فقط در یک کلام
یا اباالفضل وحسین و والسلام.
«55سال است که عینک روی چشمهای رهبر نشسته است،از13سالگی.».«رهبر شش فرزند دارد؛ مصطفی،مجتبی،مسعود،میثم،بشری سادات،هدی سادات و شش نوه که پنجشنبه و جمعه خانه پدر بزرگ را شلوغ می کنند».
یک شب بیا ستاره بریزم به پای تو
ای آفتاب من همه چیزم فدای تو
یک شب بیا به ما برسد ای اذان صبح
از پشت بام مسجد کوفه صدای تو