ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگو زنده برگشتن ز کوی یار
شرط عشق نیست،
عاشق دلداده آن باشد که از کوی حبیب، تن به خاک و سر به نیزه سوی محبوبش رود...
عید قربان را به همه ی مسلمانان جهان تبریک میگم.
شهید سید مرتضی آوینی
شهید عباس بابایی
شهید علی چیت سازیان
شهید محمد ابراهیم همت
شهید ابراهیم هادی
یک ایده ی زیبا: این ایده از سنگر فداک بلند شد...
* از همه عزیزانی که این پست رو می خونند، می خوام که تو وبلاگشون اسم ۳ شهیدی که باهاشون انس دارند رو برای زنده کردن نامشون، توی مطلبی با همین عنوان قرار بدن و از دوستانشون بخوان که همین کار رو انجام بدن... بسم الله... *
خدایا...
هرچند وقت یک بار به من یادآوری کن؛ نامحرم نامحرم است...
چه در دنیای حقیقی... چه در دنیای مجازی... یادمان بینداز فاطمه (سلام الله علیها) را که از نابینا رو پوشاند..
واقعا از او انتظار نداشتم. وقتی از مدرسه مرا خواستند و گفتند احمد این کار را کرده، داشتم شاخ در می آوردم! او بچه ی بدی نبود؛ به مسائل مذهبی علاقه نشان می داد. با ناراحتی رفتم سراغش و پرسیدم:« کلاس قرآن را چرا به هم زدی؟»
گفت: « اگر قرار است یک زن با سر
برهنه بیاید و قرآن درس بدهد، نیاید بهتر است! اینها دروغ می گویند؛ اهل قرآن
نیستند.»
غربت سبز، ص 92، شهید احمد یزدی
«ای پیامبر! به همسران و دخترانت وزنان مومنان بگو روسری های بلند خود را بر خویش بپیچند.» احزاب 59
ماه نور خورشید را به خودش می گیره و چادر مشکی تو گرمای خورشید را و اینگونه است که چادری ها با ماه نسبت دارند...
عرضی نیست بانو!
فقط یادت باشد امروز که دختری، درآینده مادر دختر دیگری هستی و روزی می آید که مادر بزرگ میشوی...
پس جدا از همه ی نا پاکیها، تو پاک بمان!
ولادت حضرت معصومه (سلام الله علیها) و روز دختر مبارک...
یادم هست،{وقتی در لبنان بود} در یکی از سفر هایی که به روستاها می رفت، همراهش بودم. داخل ماشین، هدیه ای به من داد. اولین هدیه اش به من بود، و هنوز ازدواج نکرده بودیم. خیلی خوشحال شدم و همان جا باز کردم. دیدم روسری است. یک روسری قرمز، با گل های درشت. من جا خوردم، اما او لبخند زد؛ و به شیرینی گفت: « بچه ها دوست دارند شمارا با روسری ببینند». از آن وقت روسری گذاشتم و مانده. من می دانستم بچه ها به مصطفی حمله می کنند؛ که چرا شما خانمی را حجاب ندارد، میآوری موسسه؟
من بنده ی آنم که مرا می بیند
با حال خوشی کنار من می شیند
از خوب و بد دنیا برام میگوید
از پستی و سر بلندی و شادابی
از خستگی و ناعقلی و نادانی
هر چیز سر جای خودش می گوید
کامل و بی نقص همه را می مگوید
هر وقت کنار او که من می شینم
زیبا تر از قبل جهان را میبینم
«شعری از خودم»