می آید از دور، مردی سواره
برمرکب عشق، چون ماهپاره
والشمس رویش، واللیل مویش
گلها همه مست، از رنگ و بویش
می آید از دور، مردی سواره
برمرکب عشق، چون ماهپاره
والشمس رویش، واللیل مویش
گلها همه مست، از رنگ و بویش
اتل متل یه بازی
بازی یی بچه گونه
از آقاجون نشسته
تا کوچولوی خونه
اول عمو نشسته
بعد زن عمه فریده
بعد مامان و آقاجون
بعد بابا و سعیده
در روزهای اول جنگ امام به من گفتند که ما چند تا تفنگ داریم؟ این را تحقیق کنید. من فورا همه فرماندگان نظامی را جمع کردم ودستور امام را گفتم، آنها هم اطاعت کردند. یک عددی از همه جا جمع کردند و به من گفتند که من از تعداد تفنگ ها خنده ام گرفت.
فاطمه زمانی هم که برای کمک به مجروحان می رفت حجابش کامل بود.
دستش دستکش می گذاشت تا تماس کمتری با نامحرم داشته باشد.
توی کیفش همیشه مقنعه وجوراب اضافه بود! اینها را به عنوان هدیه
تنگ آب از روز های قبل خالی تر شده است
زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است
هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند
کوزه ی تنهایی روحم سفالی تر شده است
خانوووووووم ... شماره بدم؟
خانم خوشگله! برسونمت؟خوشگله!چند لحظه از وقتت را به ما می دی؟
این ها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه می شنید! بیچاره اصلا اهل این حرف ها نبود...
عشق یعنی آتش افروخته
عشق یعنی خیمه های سوخته
عشق یعنی حاجی بیت الحرام
دل بریدن ها وحج ناتمام
عشق یعنی غربت نور دوعین
عشق یعنی گریه برقبر حسین
عشق را گویم فقط در یک کلام
یا اباالفضل وحسین و والسلام.
اتل متل راحله
اخموی بی حوصله
مامان چرا گفت بگیر
از پدرت فاصله
دلش هزار تا راه رفت
بابا خسته کاره؟
مامان چرا اینو گفت؟
بابا دوسش نداره؟
محمد هم به خاطر درسش و هم برای خطش معروف شده بود. اسمش
سر زبان ها افتاده بود. خیلی از بچه های مدرسه دوست داشتند با او دوست
بشوند. دور و برش همیشه شلوغ بود.