زنی شهید میشود ، زنی به نام فاطمه (س)
مدینه تلخ میشود ، برای کام فاطمه (س)
دری شکسته میشود ، دو دست بسته میشود
حــــیدر سکوت می کند ، به احترام فاطمه (س)
ایام فاطمیه بر شما تسلیت باد
زنی شهید میشود ، زنی به نام فاطمه (س)
مدینه تلخ میشود ، برای کام فاطمه (س)
دری شکسته میشود ، دو دست بسته میشود
حــــیدر سکوت می کند ، به احترام فاطمه (س)
ایام فاطمیه بر شما تسلیت باد
دو برگ از زندگیم دوران خوشی بود. چون ایرانیان فبل از آنکه مسلمان شوند، به من احترام می گذاشتند و بعد از اینکه مسلمان شدند نیز از من بیشتر مراقبت می کردند. ولی از زمان قاجار دشمنان اسلام خواستند مرا کنار بگذارند که البته موفق نشدند. در دوران قاجاریه زنان و دختران، مرا در رنگ های سفید و آبی و تیره و سیاه می پوشیدند و خیلی ها مرا با گلدوزی های طلایی تزیین می کردند. یکی از پادشاهان ایران در آن زمان فتح علی شاه قاجار بود. زندگی من در دوران پادشاهی او بد نبود، اما وقتی محمد شاه قاجار پادشاه ایران شد، انگیلیسی ها برای اینکه بتوانند کالاهای خودشان را به ما بفروشند، به ایران آمدند. آن ها بعضی از کارخانه های ایران را در اختیار خودشان گرفتند، تا بتوانند مردم ایران را فریب بدهند و بگویند لباس های آن ها زشت و لباس های غربی ها قشنگ است. می خواستند زنان ایرانی به جای پوشیدن من و لباس بلند، از لباس کوتاه و تنگ که ساخته ی دست خودشان بود، استفاده کنند تا به گناه آلوده شوند. زنان و دختران ایرانی بسیار فهمیده بودند و فریب انگیلیسی هارا نخوردند. البته عده ای هم بودند که خیال کردند اگر به حرف انگلیسی ها گوش دهند پیشرفت می کنند، ولی در حقیقت آن ها فریب خورده بودند.
چادر من تو با من بزرگ شدی! با لحظه های زندگیم همراه بودی ...
با من زیر باران ماندی و خیس شدی
با من قد کشیدی... تغییر کردی... با من زیرآفتاب گرمت شد...
خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس، یکی از خاطراتش را این چنین روایت می کند: یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، حمله شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستان های صحرایی هم مجروحان زیادی را به بیمارستان ما منتقل می کردند. اوضاع مجروحین به شدت وخیم بود. در بین همه ی آن ها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگ هایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی خون ریزی شدیدی داشت .
فاطمه زمانی هم که برای کمک به مجروحان می رفت حجابش کامل بود.
دستش دستکش می گذاشت تا تماس کمتری با نامحرم داشته باشد.
توی کیفش همیشه مقنعه وجوراب اضافه بود! اینها را به عنوان هدیه
خانوووووووم ... شماره بدم؟
خانم خوشگله! برسونمت؟خوشگله!چند لحظه از وقتت را به ما می دی؟
این ها جملاتی بود که دخترک در طول مسیر خوابگاه می شنید! بیچاره اصلا اهل این حرف ها نبود...
محمد هم به خاطر درسش و هم برای خطش معروف شده بود. اسمش
سر زبان ها افتاده بود. خیلی از بچه های مدرسه دوست داشتند با او دوست
بشوند. دور و برش همیشه شلوغ بود.
یه زمانی از رو ابرو میشد زن و دختر و از هم تشخیص داد
الان از رو ابرو دختر و پسر و هم نمیشه تشخیص داد :|
بعد از حضرت زهرا_سلام الله علیها_ دختر بزرگوار و مهربانشان حضرت زینب_ علیها و السلام_ و دختران امام حسین_علیه اسلام_ از من مواظبت کردند. آن ها در کربلا روز های سختی را پشت سر گذاشتند. وقتی دشمنان امام حسین _علیه اسلام _او و یاران با وفایش را به شهادت رساندند، به خیمه ها حمله کردند و حتی خیمه هایی که زنان و دختران در آن بودند را به آتش کشیده و اموالشان را به غارت بردند.
در آن موقعیت سخت، حضرت زینب_ سلام الله علیها_ و دختران امام حسین_علیه السلام_و زنان و همراهانشان سخت مراقب بودند. من آنجا وفاداری فرزندان امام حسین_علیه السلام_ و حضرت زینب_علیها السلام_ را دیدم. با آن شرایط سخت که دشمن حمله کرده بود و همه گرسنه و تشنه بودند و تشنگی طاقت بچه هارا از آن ها گرفته بود، باز هم به فکر من بودند و برایشان خیلی مهم بود که مرا حفظ کنند. به نظر شما این بالاترین وفاداری نسبت به من نیست ؟!