آمده بود مرخصی. داشتیم درباره ی منطقه حرف می زدیم. لابه لای صحبت گفتم:

«کاش می شد من هم به همراهت به جبه بیام!»حرف دلم را زده بودم.

لبخندی زد و پاسخی داد که قانع کرد. گفت:«هیچ می دانی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تر است؟!

همین که حجابت را رعایت کنی٬مبارزه ات را انجام دادی.»

 

 

 کاش با تو بودم٬ص۴۲٬به روایت از همسر شهید محمدرضا نظافت