برگ اول زندگیم با خاطرات خوبی همراه بود، ولی اتفاقاتی که در برگ دوم زندگی ام به وجود آمد، یکی از بهترین دوران زندگیم بود. آن زمان آخرین روز های حکومت ساسانیان بود. درآن دوران، خضرت محمد_صلی الله علیه وآله وسلم_ به پیامبری مبعوث شد و دین اسلام را از طرف خداوند مهربان برای مردم به ارمغان آورد.هرچند همه ی دین های الهی من را ارزشمند می دانستند، ولی دین اسلام به من بهای بیشتری داد. مثل این بود که دوباره متولد شدم. خداوند هم به من ارزش زیادی داد و اسم مرا در قرآن آورد. اسم من در قرآن ((جلباب)) است. خداوند در سوره ی احزاب آیه ی59 به پیامبر اسلام حضرت محمد _صلی الله علیه و آله و سلم_ می فرمایند : ای پیامبر! به همسران و دخترانت وهمچنین زنان مومن بگو خودشان را در چادر بپوشند (حجابشان را با من حفظ کنند)، برای اینکه به پاکی شناخته شوند. و مورد آزار واذیت افراد بد و شرور قرار نگیرند. تا یادم نرفته بگویم که دختر گرامی پیامبر_صلی علیه وآلی وسلم_حضرت فاطمه ی زهرا_سلام الله علیها_ نیز مرا همانند هدیه ای آسمانی به همه ی زنان مسلمان معرفی کردند. برای من افتخار بزرگی است که حضرت زهرا_سلام الله علیها _ مرا پوشیده است. چون ایشان از بهترین عالم و برترین الگو برای زنان مومن می باشد. حضرت زهرا_ سلام الله علیها_ آن قدر مرا دوست داشت که هیچ گاه مرا دربرابر نا محرم زمین نمی گذاشت. و من هم با تمام وجودم از عظمت آن حضرت مواظبت می کردم و همیشه همراه و هم نشین ایشان بودم. یادم هست بعد از رحلت پیامبر_صلی الله علیه و آله وسلم_عده ای باغ فدک را که از پیامبر _ صلی الله علیه و آله وسلم_به حضرت فاطمه_سلام الله علیها_به ارث رسیده بود، با زور از آن حضرت گرفتند، ایشان خیلی خشمگین وناراحت شدند. حضرت زهرا _سلام الله علیها_لباس هایشان را به تن کرد و روی آن ها مرا پوشید و به طرف مسجد رفت ودر مسجد بین زنان ها و مردان، پرده ای کشیده شد و ایشان در سخنرانی با شکوهی دشمنان را رسوا کرد. حضرت زهرا_سلام الله علیها_وقتی به نماز می ایستاد، نور وجود مبارک ایشان از زمین به آسمان می تابید. یکی از بهتریهن خاطراتم به حضرت فاطمه_سلام الله علیها_ این خاطره ی زیباست: یک روز حضرت علی _علیه اسلام _مرا به دست یهودی داد واو شب مرا به خانش برد ودر اتاقی قرار داد، مدتی بعد که همسرش وارد اتاق شد با کمال تعجب و شگفتی نور زیبایی را دید که از من به اطراف می تابید. زن وقتی این ماجرا را برای شوهرش تعریف کرد، مرد به اقوام و همسایگان خود رفت و ماجرا را برای آن ها  نیز تعریف کرد . یک دفعه دیدم یهودیان زیادی برای دیدن من به آن خانه امدند و این معجزه را دیدن . به برکت آن نور هشتاد نفر از مردم یهودی همان جا ایمان آوردند.