مسئول کاروان می گفت: پیکر شهدا را برای تشیع می بردن نزدیک خرم آباد دیدم جلو یکی از این تریلی ها شلوغ شده، آمدم جلو دیدم یه دختر شهید جلو تریلی دراز کشیده، گفتم: چی شده؟ گقتن: هیچی این دختر خانوم اسم باباشو رو این تابوتا دیده گفته: تا بابامو نبینم نمی زارم رد بشین.